استعمار نوین، دیگر به توپ و تانک نیازی ندارد. امروزه با تولید چهرههای بومینما، اما غربگرا، میتواند بدون هزینه اشغال، بر سرنوشت ملتها حکومت کند. این پدیده که از آن به عنوان «محمود عباسسازی» یاد میشود، بهویژه در جهان اسلام و به طور خاص افغانستان، پس از سقوط شوروی تا امروز، یکی از ابزارهای کلیدی کنترل خارجی بوده است. چهرههایی که بهجای مبارزه برای آزادی واقعی، در قامت «روسای جمهور» ظاهر شدهاند، اما مأموریتشان تسهیل اشغال، مهار مقاومت، و گسترش وابستگی است.

محمود عباس نماد رهبری است که به جای مبارزه با اشغالگر، تبدیل به شریک امنیتی او شده است. چهرهای که در قالب دیپلماسی و مذاکره، نفس مقاومت را خفه میکند. استعمار، برای مشروعسازی حضورش در فلسطین، نیازمند چهرهای از دل مردم فلسطین بود که زبانش آشنا و دلش بیگانه باشد. این مدل در دیگر کشورهای اسلامی نیز تکثیر شد.
مصایب جاری افغانستان؛ نتایج عملکردهای محمود عباس ها
افغانستان، پس از شکست شوروی، در آستانه تعیین سرنوشت مستقل قرار گرفت. اما در نبود وحدت، زمینه برای ورود پروژه «عباسسازی» فراهم شد.
در افغانستان چهرههایی به قدرت رسیدند که با خواسته های استعمار همسو بوده با عملکردهایشان زمینه اشغال کشور توسط استعمار را مساعد ساختند و برای کوفتن ملت به ریختن بم های کوچک راضی نمی شدند

مشخصههای عباسگرایان افغان:
1. ترس از نیروهای مستقل و غیر وابسته و ضد استعماری .
2. پذیرش اشغال با ادبیات صلح: اشغال را با عبارات نرم و قابلقبول بازتعریف میکنند.
3. فساد ساختاری، به عنوان ابزار تطمیع: برای ماندگاری در قدرت.
4. تفرقهافکنی برای کنترل: با دامنزدن به قومگرایی، اتحاد ملی را از درون تخریب میکنند.
نتیجهی تلخ محمود عباسسازی در افغانستان
فرصت استقلال واقعی پس از شوروی، قربانی مدلسازی چهرههایی شد که ریشه در مردم نداشتند، بلکه در سیاستهای بیرونی کاشته شده بودند. در نتیجه، افغانستان به جای عبور از بحران، وارد چرخهای از وابستگی، فساد، و بیثباتی شد که تا امروز ادامه دارد.
ملتهایی که تجربه اشغال دارند، باید هوشیارتر از همیشه باشند. دشمن امروز، لباس نظامی بر تن ندارد، بلکه با لباس عوام فریبانه و دیپلماسی وارد میشود. نجات افغانستان، تنها با عبور از این چهرههای مأموریتی ممکن است. تا زمانی که رهبران واقعی برخاسته از بطن ملت و با استقلال اندیشه حمایت نگردد، کشور همچنان میدان بازی بازیگران بیگانه خواهد ماند.